نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

به روي گونه تابيدي و رفتي


مرا با عشق سنجيدي و رفتي


تمام هستي ام نيلوفري بود


تو هستي مرا چيدي و رفتي


كنار اتظارت تا سحر گاه


شبي همپاي پيچك ها نشستم


تو از راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي و رفتي


شبي از عشق تو با پونه گفتم


دل او هم براي قصه ام سوخت


غم انگيزست توشيداييم را


به چشم خويش فهميدي و رفتي


چه بايد كرد اين هم سرنوشتي ست


ولي دل رابه چشمت هديه كردم


سر راهت كه مي رفتي تو آن را به يك پروانه بخشيدي و رفتي


صدايت كردم از ژرفاي يك ياس


به لحن آب نمناك باران


نمي دانم شنيدي برنگشتي


و يا اين بار نشنيدي و رفتي


نسيم از جاده هاي دور آمد


نگاهش كردم و چيزي به من نگفت


توو هم در انتظار يك بهانه


از اين رفتار رنجيدي و رفتي


عجب درياي غمناكي ست اين عشق


ببين با سرنوشت من چها كرد


تو هم اين رنجش خاكستري را


ميان ياد پيچيدي و رفتي


تمام غصه هايم مقل باران


فضاي خاطرم را شستشو داد


و تو به احترام اين تلاطم


فقط يك لحظه باريدي و رفت ي


دلم پرسيد از پروانه يك شب


چرا عاشق شدي در عجيبي ست


و يادم هست تو يك بار اين را


ز يك ديوانه پرسيدي و رفتي

...
...
...

 

 

 

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 کاش خداوند از ما بگیرد ،آنچه خداوند را از ما میگیرد


 



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

تو مث یه اتفاقی که میخواد یه روز بیفته

مث اون شعر تری که هیچکسی هنوز نگفته

مث قاب عکس زردی که نشسته روی دیوار

مث اشکائی که آروم میچکن رو سیم گیتار

دس تو حسیه مثل چیدن سیبای قرمز

مث سینه ریز که روش می نویسن بی توهرگز

مث ذوق یه کویری بعد یه دعای بارون

مث نقش فال قهوه توی کوچه های فنجون

مث بیشتر بهارا دوباره من از تو دورم

بیا و نذار بریزه آخرین برگ غرورم


:: بازدید از این مطلب : 47
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره
سیم ناز مژه هات یه عمره گیتار می زنم

نگاه تو کوک نکنی من خودمو دار می زنم

چشات اگه رو پنجره م طرح ستاره نزنن

دست خودمو نیست دلمو به در و دیوار می زنم

تو نباشی من مث اون دخترکی که گمشده

گوشه ی کوچه می شینم از غم تو زار می زنم

 



:: بازدید از این مطلب : 56
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

آره عشقه من بودي ولي گذاشتي تنهام ...


همدم تو بودم حالا همــــــــــدم غمهام ...


تو رفـــتي از پيـــشم ولي نرفتي از يــاد ...


بزار بزنم من قصه ي عشقمون و فريـاد ...



:: بازدید از این مطلب : 51
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره
اگه تو مال من بودي
 
اگه تو مال من بودي ماه از چشات طلوع مي كرد

پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع مي كرد

اگه تو مال من بودي كلاغ به خونش مي رسيد

مجنون به داد اون دل زرد و ديوونش مي رسيد

اگه تو مال من بودي همه خبردار مي شدن

ترانه هاي عاشقي رو سرم آوار مي شدن

اگه تو مال من بودي قدم رو پاييز ميزديم

پاييز مي فهميد كه ماها زبونشو خوب بلديم

اگه تو مال من بودي انقد غريب نمي شدم

من چي مي خواستم از خدا ديگه اگه پيشت بودم

اگه تو مال من بودي دور خوشي نرده نبود

دل من اون آواره اي كه شبا مي گرده نبود

اگه تو مال من بودي چشام به چشمات شك نداشت

تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترك نداشت

اگه تو مال من بودي جهنمم بهشت مي شد

قصه ي عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت مي شد

اگه تو مال من بودي مي بردمت يه جاي دور

يه جا كه تو ديده نشي نباشه حتي كمي نور

اگه تو مال من بودي ،‌ مي ذاشتمت روي چشام

بارون مي خواستي مي باريد ، ابر سفيد گريه هام

اگه تو مال من بودي برگا تو پاييز نمي ريخت

شمعي كه پروانه داره ، اشك غم انگيز نمي ريخت

اگه تو مال من بودي قفس ديگه اسير نداشت
 
آدما دارا مي شدن ، دنيا ديگه فقير نداشت

اگه تو مال من بودي خيال نمي كنم باشي

پس مي رم و مي كشمت پيش خودم تو نقاشي


:: بازدید از این مطلب : 38
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

 

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و

 آموزندس...

 

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 



:: بازدید از این مطلب : 105
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره
دختري بود نابينا

که از خودش تنفر داشت

که از تمام دنيا تنفر داشت

و فقط يکنفر را دوست داشت

دلداده اش را

و با او چنين گفته بود

« اگر روزي قادر به ديدن باشم

حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم

عروس **** گاه تو خواهم شد »


***
و چنين شد که آمد آن روزي

که يک نفر پيدا شد

که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد

و دختر آسمان را ديد و زمين را

رودخانه ها و درختها را

آدميان و پرنده ها را

و نفرت از روانش رخت بر بست


***
دلداده به ديدنش آمد

و ياد آورد وعده ديرينش شد :

« بيا و با من عروسي کن

ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »


***
دختر برخود بلرزيد

و به زمزمه با خود گفت :

« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »

دلداده اش هم نابينا بود

و دختر قاطعانه جواب داد:

قادر به همسري با او نيست


***
دلداده رو به ديگر سو کرد

که دختر اشکهايش را نبيند

و در حالي که از او دور مي شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »


 



:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

ساعت یک نیمه شب پنج‌شنبه شب بود.


داشتیم از میهمانی شام برمی‌گشتیم.


صدای بوق‌بوق ماشین‌ها ما را متوجه ماشین‌عروس کرد.


مامان طبق معمول شروع کرد
:

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 



:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

پسر جوون رفت سر همون چشمه اي که بار اول دختر رو ديده بود.

و با خودش زمزمه کرد : آحه چرا رفتي شهر؟ مي دوني که حتي من طاقت چند روز دوريت رو ندارم

و در همون لحظه از تعجب حشکش زد وقتي ديد که تصوير دخترک روی آب

 چشمه ظاهر شد و گفت: آخه ديگه دوستت نداشتم!

 

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره


براساس یك ماجراى واقعى
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى كه درهمسایگى ات دفن شده بودند.

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()