رفته بودم که دور از انظار دیگران ،ساعتس با سرگردانی یک عشق بی پناه ،زیرروشنایی مات ماه،گردش کنیم...
آسمان کاملاصاف بود.امایک پاره ابر سیاه صورت نازنین ماه را ،در سیاهی خودناپدید میکرد...
گفتم :آسمان به این صافی، معلوم نیست این قطعه ابر سیاه،از گریبان ماچه می خواهد؟
اشاره به ابر کرد،آهی کشیدوگفت:آن؟
آن ابر نیست!عصاره ی ناله های پنهانی عشاق واقعی است...
روی ماه را پوشانده است،تا ماه شاهد عشق دروغ من وتو نباشد...
:: بازدید از این مطلب : 171
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34