نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

سلام 

ممنون از تموم بچه هایی که به وبلاگم سر می زنن

مخصوصا که نظر می ذارن شرمندم می کنن

اکثر بچه ها می گن چرا این قدر غمگین و دپرسی

چیکار کنم چیزی جز غم ندارم

ولی سعی خودمو می کنم.....

 



:: بازدید از این مطلب : 170
|
امتیاز مطلب : 144
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

فکر می کردیم عاشقی هم بچگیست

اما حیف این تازه اول یک زندگیست

زندگی چیزیست شبیه یک حباب

عشق آبادیه زیبایی در سراب

فاصله با آرزوهای ما چه کرد

کاش می شد در عاشقی هم توبه کرد



:: بازدید از این مطلب : 154
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

رفته بودم که دور از انظار دیگران ،ساعتس با سرگردانی یک عشق بی پناه ،زیرروشنایی مات ماه،گردش کنیم...

آسمان کاملاصاف بود.امایک پاره ابر سیاه صورت نازنین ماه را ،در سیاهی خودناپدید میکرد...

گفتم :آسمان به این صافی، معلوم نیست این قطعه ابر سیاه،از گریبان ماچه می خواهد؟

اشاره به ابر کرد،آهی کشیدوگفت:آن؟

آن ابر نیست!عصاره ی ناله های پنهانی عشاق واقعی است...

روی ماه را پوشانده است،تا ماه شاهد عشق دروغ من وتو نباشد...

 



:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 130
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

ای ابرهای نالان بنالید

چرا ساکت مانده اید؟

از چه می هراسید؟

از که می هراسید؟

دیگر چیزی برای هراس نمانده است

دل مرده ام خون است

آتشم را سرد کنید

جان از تنم بشویید

بگذارید

رها شوم



:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 


شبي دشوار در ره

مادري خوب هم ره

كه شود ماه شبم

در شب و سوز تبم

مادرم شوق مني

بخدا ذوق مني

با تو من روزم ودل

با خوشي ها همدل

مادرم تنها نيست

بهترش همتا نيست

در برش خواهم ماند

تا ابد خواهم خواند



:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 135
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

من بی دل به چه جرات                            

 

من بی دل به چه علت                         

توی این دنیای سنگی آدمها                 

عاشقی کار من بی دل نیست               

آره من دیوونتم اعتراف                          

عاشقی کار من بی پول نیست              

من بی پول من بی دل                        

تو ولی بهم بگو توی این دنیای سنگی     

پا به پام بیای تو دریای جنون           



:: بازدید از این مطلب : 130
|
امتیاز مطلب : 132
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

  می بینمت هنوز به دیدار واپسین 

 

با گریه ات گفتی که بابک خدا نخواست

 

غافل از این که خدایم تو بودی ای عزیز

 

 حالا به من بگو که خدا چرا نخواست



:: بازدید از این مطلب : 89
|
امتیاز مطلب : 126
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

چقدر دلم می خواست یه شب منو تو تنها میشدیم

 

انقدر کوچیک بود دنیا که منو تو توش جا می شدیم

 

مجنون یه شب جراتشو میداد امانت دست تو

 

اون وقت ما تا اخر عمر راهی صحرا میشدیم

 

اگر ما اونجوری بودیم نیاز به قایقی نبود

 

اروم سوار موجایه بلند دریا میشدیم 

 

همه میگن که اسمون خم شده زیربارعشق

 

اون چیزی نیست!

 

ما واسه هم خم میشدیم ....تا میشدیم

 

اگر یکی دلش نخواد پاییز تموم شه وبره

 

تا ته دنیا واسه اون شب شب یلدا میشدیم

 

چقدر دلم می خواست همه حرفامون رو بخونن

 

مثال عاشقا واسه تموم دنیا میشدیم

 

چقدر دلم می خواست دیگه من وتو در میون نبود

 

همدیگرومی بوسیدیم وتا ابد ما میشدیم

 

تقویم های ما اگر امروز رو خیلی دوست نداشت

 

چشمامونو می بستیمو فردا سحر پا میشدیم

 

چقدر دلم می خواست دلت پیشه یکی دیگه نبود

 

 

حتی اگه یه مدتی تنهای تنها می شدیم

 

باشه برو نداشتن حوصله رو بهانه کن

 

ما هموناییم که پیش ادما رسوا می شدیم

 

تجربه ی اومدنت یه درده مثله رفتنت 

 

کاش واسه هم معجزه ی روزمبادا می شدیم

 

بزار اینو اخره سری یدونه ارزو کنم

 

کاشکه باهم عاشق هم فقط 

 

تورویامیشدیم .........



:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 122
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

تا حالا شده عاشق بشين؟؟؟

 

ميدونين عشق چه رنگيه؟؟؟

ميدونين عشقق چه مزه اي داره؟؟؟

ميدونين عشق چه بويي داره؟؟؟

ميدونين عاشق چه شکليه؟؟؟

ميدونين معشوق چه کار ميکنه با قلب عاشق؟؟؟

مدونين قلب عاشق براي چي ميزنه؟؟؟

ميدونين قلب عاشق براي کي ميزنه؟؟؟

ميدونين ...؟؟؟

اگه جواب اين همه سئوال رو ميخواين! مطلب زير رو بخونين...خيلي جالب و

 آموزندس...

 

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 



:: بازدید از این مطلب : 105
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 28 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره
دختري بود نابينا

که از خودش تنفر داشت

که از تمام دنيا تنفر داشت

و فقط يکنفر را دوست داشت

دلداده اش را

و با او چنين گفته بود

« اگر روزي قادر به ديدن باشم

حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم

عروس **** گاه تو خواهم شد »


***
و چنين شد که آمد آن روزي

که يک نفر پيدا شد

که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد

و دختر آسمان را ديد و زمين را

رودخانه ها و درختها را

آدميان و پرنده ها را

و نفرت از روانش رخت بر بست


***
دلداده به ديدنش آمد

و ياد آورد وعده ديرينش شد :

« بيا و با من عروسي کن

ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »


***
دختر برخود بلرزيد

و به زمزمه با خود گفت :

« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »

دلداده اش هم نابينا بود

و دختر قاطعانه جواب داد:

قادر به همسري با او نيست


***
دلداده رو به ديگر سو کرد

که دختر اشکهايش را نبيند

و در حالي که از او دور مي شد گفت

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »


 



:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

ساعت یک نیمه شب پنج‌شنبه شب بود.


داشتیم از میهمانی شام برمی‌گشتیم.


صدای بوق‌بوق ماشین‌ها ما را متوجه ماشین‌عروس کرد.


مامان طبق معمول شروع کرد
:

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 



:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : جمعه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی

 
و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی


سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای


ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی


من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم


و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی


چه ساده در ازای یک نگاه پک و ماندنی


هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی


به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام


تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی


و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت


که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

به روي گونه تابيدي و رفتي


مرا با عشق سنجيدي و رفتي


تمام هستي ام نيلوفري بود


تو هستي مرا چيدي و رفتي


كنار اتظارت تا سحر گاه


شبي همپاي پيچك ها نشستم


تو از راه آمدي با ناز و آن وقت تمناي مرا ديدي و رفتي


شبي از عشق تو با پونه گفتم


دل او هم براي قصه ام سوخت


غم انگيزست توشيداييم را


به چشم خويش فهميدي و رفتي


چه بايد كرد اين هم سرنوشتي ست


ولي دل رابه چشمت هديه كردم


سر راهت كه مي رفتي تو آن را به يك پروانه بخشيدي و رفتي


صدايت كردم از ژرفاي يك ياس


به لحن آب نمناك باران


نمي دانم شنيدي برنگشتي


و يا اين بار نشنيدي و رفتي


نسيم از جاده هاي دور آمد


نگاهش كردم و چيزي به من نگفت


توو هم در انتظار يك بهانه


از اين رفتار رنجيدي و رفتي


عجب درياي غمناكي ست اين عشق


ببين با سرنوشت من چها كرد


تو هم اين رنجش خاكستري را


ميان ياد پيچيدي و رفتي


تمام غصه هايم مقل باران


فضاي خاطرم را شستشو داد


و تو به احترام اين تلاطم


فقط يك لحظه باريدي و رفت ي


دلم پرسيد از پروانه يك شب


چرا عاشق شدي در عجيبي ست


و يادم هست تو يك بار اين را


ز يك ديوانه پرسيدي و رفتي

...
...
...

 

 

 

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 کاش خداوند از ما بگیرد ،آنچه خداوند را از ما میگیرد


 



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

تو مث یه اتفاقی که میخواد یه روز بیفته

مث اون شعر تری که هیچکسی هنوز نگفته

مث قاب عکس زردی که نشسته روی دیوار

مث اشکائی که آروم میچکن رو سیم گیتار

دس تو حسیه مثل چیدن سیبای قرمز

مث سینه ریز که روش می نویسن بی توهرگز

مث ذوق یه کویری بعد یه دعای بارون

مث نقش فال قهوه توی کوچه های فنجون

مث بیشتر بهارا دوباره من از تو دورم

بیا و نذار بریزه آخرین برگ غرورم


:: بازدید از این مطلب : 47
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره
سیم ناز مژه هات یه عمره گیتار می زنم

نگاه تو کوک نکنی من خودمو دار می زنم

چشات اگه رو پنجره م طرح ستاره نزنن

دست خودمو نیست دلمو به در و دیوار می زنم

تو نباشی من مث اون دخترکی که گمشده

گوشه ی کوچه می شینم از غم تو زار می زنم

 



:: بازدید از این مطلب : 56
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

آره عشقه من بودي ولي گذاشتي تنهام ...


همدم تو بودم حالا همــــــــــدم غمهام ...


تو رفـــتي از پيـــشم ولي نرفتي از يــاد ...


بزار بزنم من قصه ي عشقمون و فريـاد ...



:: بازدید از این مطلب : 51
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره
اگه تو مال من بودي
 
اگه تو مال من بودي ماه از چشات طلوع مي كرد

پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع مي كرد

اگه تو مال من بودي كلاغ به خونش مي رسيد

مجنون به داد اون دل زرد و ديوونش مي رسيد

اگه تو مال من بودي همه خبردار مي شدن

ترانه هاي عاشقي رو سرم آوار مي شدن

اگه تو مال من بودي قدم رو پاييز ميزديم

پاييز مي فهميد كه ماها زبونشو خوب بلديم

اگه تو مال من بودي انقد غريب نمي شدم

من چي مي خواستم از خدا ديگه اگه پيشت بودم

اگه تو مال من بودي دور خوشي نرده نبود

دل من اون آواره اي كه شبا مي گرده نبود

اگه تو مال من بودي چشام به چشمات شك نداشت

تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترك نداشت

اگه تو مال من بودي جهنمم بهشت مي شد

قصه ي عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت مي شد

اگه تو مال من بودي مي بردمت يه جاي دور

يه جا كه تو ديده نشي نباشه حتي كمي نور

اگه تو مال من بودي ،‌ مي ذاشتمت روي چشام

بارون مي خواستي مي باريد ، ابر سفيد گريه هام

اگه تو مال من بودي برگا تو پاييز نمي ريخت

شمعي كه پروانه داره ، اشك غم انگيز نمي ريخت

اگه تو مال من بودي قفس ديگه اسير نداشت
 
آدما دارا مي شدن ، دنيا ديگه فقير نداشت

اگه تو مال من بودي خيال نمي كنم باشي

پس مي رم و مي كشمت پيش خودم تو نقاشي


:: بازدید از این مطلب : 38
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

پسر جوون رفت سر همون چشمه اي که بار اول دختر رو ديده بود.

و با خودش زمزمه کرد : آحه چرا رفتي شهر؟ مي دوني که حتي من طاقت چند روز دوريت رو ندارم

و در همون لحظه از تعجب حشکش زد وقتي ديد که تصوير دخترک روی آب

 چشمه ظاهر شد و گفت: آخه ديگه دوستت نداشتم!

 

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره


براساس یك ماجراى واقعى
مورچه هاى نگران اطراف سنگ قبرت مى خزیدند و با هر خزش خود نبودنت را به یادم مى آوردند.
پرندگان قبرستان ده دور افتاده مان وقتى دختر بچه اى چون من را بالا سر قبرمادرش مى دیدند برایم مى خواندند.
انگارشعرپرنده ها، فصل ها را نمى شناخت. ردیف هایش اندوه داشت. مثل تمام ردیف هاى با نشان و بى نشان آدم هایى كه درهمسایگى ات دفن شده بودند.

<< و اما....ادامه روش ها در  ادامه مطلب >>


 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 155
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

چیستم من زاده یک شام لذتباز


ناشناسی پیش میراند در این راهم


روزگاری پیکری بر پیکری پیچید


من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم


من به دنیا آمدم تا در جهان تو


حاصل پیوند سوزان دو تن باشم


پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم


من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم


وای از این بازی ‚ از این بازی درد آلود


از چه ما را این چنین بازیچه می سازی


رشته تسبیح و در دست تو می چرخیم


گرم می چرخانی و بیهوده می تازی


اینجا ستاره ها همه خاموشند


اینجا فرشته ها همه گریانند


اینجا شکوفه های گل مریم


بیقدرتر ز خار بیابانند


اینجا نشسته بر سر هر راهی


دیو دروغ و ننگ و ریا کاری


در آسمان تیره نمی بینم


نوری ز صبح روشن بیداری

 



:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟


گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...


جواب دادم فقط چند تایی


پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت


تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری


ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن


خیلی چیزها هست که تو نمی دونی


دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی


دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد


درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند


دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه


صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند


اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها


جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید


پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است


فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟


سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد


با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی


بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به

تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد،

غیرقابل تصوراست


چقدر خداوند بزرگ است


درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد

 

 



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

یاد باد یاد باد....یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد


به وداعی دل غمدیده ماد شاد نکرد....

 



:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

 

زدم فریادخدایا این چه رسمیست.

رفیقان را جدا کردن هنر نیست.

رفیقان قلب انسانند خدایا.

بدون قلب چگونه می توان زیست



:: بازدید از این مطلب : 92
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

نگاه کن که غم درون ديده ام

چگونه قطره قطره آب می شود
 
چگونه سايه سياه سرگشم
 
اسير دست آب می شود
 
نگاه کن .
 
تو آمدی از دورها و دورها
 
ز ســرزمين عطرها و نورها 
 
نشانده ای مرا کنون به زورقی
 
ز عاجها , ز ابر هـا , بلورهـا
 
چه دور بود پيش از اين زمين ما
 
به اين کبود غرفه های آسمــان
 
کنون به گوش من دوباره ميرسد
 
صــدای تــو
 
صدای بال برفی فرشتــــگان
 
نگاه کن که من کجا رسيده ام
 
کنون که آمديم تا به اوجها
 
مرا بشوی با شــراب موجها
 
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
 
مرا بخواه در شبان دير پا
 
مرا دگر رها مکن
 
مرا از اين ستاره ها جدا مکن
 
مرا دگر رهــا مکن
 
مرا دگر رهــا مکن


:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

به خاطر تو می نويسم ، به خاطر تو می خونم ، به خاطر تو زنده ام ، به خاطر خودت ، وجودت ، نگاهت

، غرورت . تويی که شدی همه چيزم ، دوست دارم هميشه باهام باشی . نمی دونی چقدر دوست دارم ، به خدا

نمی دونی ، اگه می دونستی . . . . . .  



:: بازدید از این مطلب : 115
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

و عشق هدیه ایست جاودانی .
و من چه عاجزانه افق های طلایی نگاهت را با هزار تمنا جستجو میکنم و قصه تنهایی را در آسمان آبی نگاهت در میان میگذارم .
نسیم اشکی که در نگاهت موج می زد ، بارانی از عشق بود برای باغ رویاهایم ، و دلم چه بی قرار برای نگاه عاشقت می تپد .
در دل شب های تاریک وجودم به جستجوی روشنایی شمع وجودت می گردم .
به آفتابگردانی می مانم که هر صبح به امید آفتاب وجودتو سر از خواب بر می دارم .
و خوب می دانم بی تو گلبرگهای نازک وجودم را باد سرد خزان درهم فرو می ریزد ، و جوانه های نا شکفته امیدم به دور از تو می خشکند .
اما با این اوصاف میدانم ، قلبم کوچک تر از آنی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد.
اما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویم ؛ با همین قلب کوچک ، به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم   . . .


:: بازدید از این مطلب : 120
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

دوست دارم منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم دوستت دارم

را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....

از داشتن تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را می ستایم



:: بازدید از این مطلب : 109
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

با  سلام خدمت کاربران گرامی و بازدیدکنندگان عزیز :

 

 از این که وبلاگ ما را برای بازدید انتخاب کرده اید  از شما متشکریم....لطفا

 

نظرات، پیشنهادات

 

و انتقادات خود را در راستای بهبود وبلاگ با پست الکترونیک زیر در میان بگذار

tekno_bax@yahoo



:: بازدید از این مطلب : 180
|
امتیاز مطلب : 109
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : شنبه 24 بهمن 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد