نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

چیستم من زاده یک شام لذتباز


ناشناسی پیش میراند در این راهم


روزگاری پیکری بر پیکری پیچید


من به دنیا آمدم بی آنکه خود خواهم


من به دنیا آمدم تا در جهان تو


حاصل پیوند سوزان دو تن باشم


پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم


من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم


وای از این بازی ‚ از این بازی درد آلود


از چه ما را این چنین بازیچه می سازی


رشته تسبیح و در دست تو می چرخیم


گرم می چرخانی و بیهوده می تازی


اینجا ستاره ها همه خاموشند


اینجا فرشته ها همه گریانند


اینجا شکوفه های گل مریم


بیقدرتر ز خار بیابانند


اینجا نشسته بر سر هر راهی


دیو دروغ و ننگ و ریا کاری


در آسمان تیره نمی بینم


نوری ز صبح روشن بیداری

 



:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

یاد باد یاد باد....یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد


به وداعی دل غمدیده ماد شاد نکرد....

 



:: بازدید از این مطلب : 104
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

 

زدم فریادخدایا این چه رسمیست.

رفیقان را جدا کردن هنر نیست.

رفیقان قلب انسانند خدایا.

بدون قلب چگونه می توان زیست



:: بازدید از این مطلب : 92
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

پیرمرد به من نگاه کرد و پرسید چند تا دوست داری؟


گفتم چرا بگم ده یا بیست تا...


جواب دادم فقط چند تایی


پیرمرد آهسته و به سختی برخاست و در حالیکه سرش راتکان می داد گفت


تو آدم خوشبختی هستی که این همه دوست داری


ولی در مورد آنچه که می گویی خوب فکر کن


خیلی چیزها هست که تو نمی دونی


دوست، فقط اون کسی نیست که توبهش سلام می کنی


دوست دستی است که تو را از تاریکی و ناامیدی بیرون می کشد


درست وقتی دیگرانی که تو آنها را دوست می نامی سعی دارند تو را به درون ناامیدی و تاریکی بکشند


دوست حقیقی کسی است که نمی تونه تو رو رها کنه


صدائی است که نام تو رو زنده نگه می داره حتی زمانی که دیگران تو را به فراموشی سپرده اند


اما بیشتر از همه دوست یک قلب است. یک دیوار محکم و قوی در ژرفای قلب انسان ها


جایی که عمیق ترین عشق ها از آنجا می آید


پس به آنچه می گویم خوب فکر کن زیرا تمام حرفهایم حقیقت است


فرزندم یکبار دیگر جواب بده چند تا دوست داری؟


سپس مرا نگریست و درانتظار پاسخ من ایستاد


با مهربانی گفتم: اگر خوش شانس باشم، فقط یکی و آن تو هستی


بهترین دوست کسی است که شانه هایش رابه تو می سپارد و وقتی که تنها هستی تو را همراهی می کند و در غمها تو را دلگرم می کند .کسی که اعتمادی راکه به دنبالش هستی به

تو می بخشد .وقتی مشکلی داری آن راحل می کند و هنگامی که احتیاج به صحبت کردن داری به توگوش می سپارد و بهترین دوستان عشقی دارند که نمی توان توصیف کرد،

غیرقابل تصوراست


چقدر خداوند بزرگ است


درست زمانی که انتظار دریافت چیزی را از او نداری بهترینش را به تو ارزانی می دارد

 

 



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

نگاه کن که غم درون ديده ام

چگونه قطره قطره آب می شود
 
چگونه سايه سياه سرگشم
 
اسير دست آب می شود
 
نگاه کن .
 
تو آمدی از دورها و دورها
 
ز ســرزمين عطرها و نورها 
 
نشانده ای مرا کنون به زورقی
 
ز عاجها , ز ابر هـا , بلورهـا
 
چه دور بود پيش از اين زمين ما
 
به اين کبود غرفه های آسمــان
 
کنون به گوش من دوباره ميرسد
 
صــدای تــو
 
صدای بال برفی فرشتــــگان
 
نگاه کن که من کجا رسيده ام
 
کنون که آمديم تا به اوجها
 
مرا بشوی با شــراب موجها
 
مرا بپيچ در حرير بوسه ات
 
مرا بخواه در شبان دير پا
 
مرا دگر رها مکن
 
مرا از اين ستاره ها جدا مکن
 
مرا دگر رهــا مکن
 
مرا دگر رهــا مکن


:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

به خاطر تو می نويسم ، به خاطر تو می خونم ، به خاطر تو زنده ام ، به خاطر خودت ، وجودت ، نگاهت

، غرورت . تويی که شدی همه چيزم ، دوست دارم هميشه باهام باشی . نمی دونی چقدر دوست دارم ، به خدا

نمی دونی ، اگه می دونستی . . . . . .  



:: بازدید از این مطلب : 115
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

و عشق هدیه ایست جاودانی .
و من چه عاجزانه افق های طلایی نگاهت را با هزار تمنا جستجو میکنم و قصه تنهایی را در آسمان آبی نگاهت در میان میگذارم .
نسیم اشکی که در نگاهت موج می زد ، بارانی از عشق بود برای باغ رویاهایم ، و دلم چه بی قرار برای نگاه عاشقت می تپد .
در دل شب های تاریک وجودم به جستجوی روشنایی شمع وجودت می گردم .
به آفتابگردانی می مانم که هر صبح به امید آفتاب وجودتو سر از خواب بر می دارم .
و خوب می دانم بی تو گلبرگهای نازک وجودم را باد سرد خزان درهم فرو می ریزد ، و جوانه های نا شکفته امیدم به دور از تو می خشکند .
اما با این اوصاف میدانم ، قلبم کوچک تر از آنی است که ظرفیت خوبی های تو را داشته باشد.
اما در سکوت پر از فریاد خود می گریم و می گویم ؛ با همین قلب کوچک ، به وسعت تمام خوبی ها و سادگی هایت دوستت دارم   . . .


:: بازدید از این مطلب : 119
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : هـ ـومن و سـ ـ ـتـ ـاره

 

دوست دارم منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم دوستت دارم

را بر لبانم جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو.....

از داشتن تو...اشک شوق ریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

اری من تورا دوست دارم

وعاشقانه تو را می ستایم



:: بازدید از این مطلب : 109
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 23 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد